نتایج جستجو برای عبارت :

عقلِ عاشقی کردن

بلقیس در پهندشت خشک بیابان اول به نان می‌اندیشید . نان ، و چه بهتر که بریان باشد . پس آسمان در چشم بلقیس آن‌هنگام خوش بود که ببارد ، ستاره از پیِ بارشی پُربار خوش بود . ابر ، تَرَش خوش بود ، نه بازی‌هایش بر رُخ ماه . سحر آنگاه خوش بود که آدمی چشم به سبزه بگشاید ؛ امیدِ سیر شدن گلّه . زیبایی آب نه در زلالی‌اش که در سرشاری‌‌اش بود . بسیار ، بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی خاک فرو بنشاند . این آب و خاک فرزندان بسیار ستانده ، اما این ز
 و من به عقلانیتی فکر می‌کنم که باعث می‌شد یک انسان خلاف جو غالب، خلاف حرف همه، انقدر فهمیده باشه که بفهمه «بت‌های چوبی و سنگی»، «خورشید و ماه و ستاره‌ها و پدیده‌های طبیعی» نمی‌تونن خدا باشن....نه‌تنها می‌فهمید، که شجاعانه، هوشمندانه و خلاقانه بیانش می‌کرد و پای این عقیده می‌ایستاد...
و همهٔ این کارها رو در حالی انجام می‌داد که یه جوان کم سن و سال، یه نوجوان بود در واقع...
+ من مدت‌هاست مبهوت شخصیت عجیب حضرت ابراهیم هستم تو قرآن و تاریخ
در توصیف مقام کبریایی حضرت صدیق طاهره(سلام الله علیها)
 
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى***عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست***یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منت وجودش بر تمام ما سوى***گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل***بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست***اى که در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو***آن چه در وصف تو گویم باز
   حسین(ع) دیگر هیچ نداشت که فدا کند جز جان که میانِ او و ادایِ امانت          ازلی فاصله بود...
    و اینجا سدرةالمنتهی است.نه...که او سدرةالمنتهی را آنگاه پشت سر نهاده         بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدرةالمنتهی              همسفر معراج انسان است...
     سدرةالمنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است...عقلِ بی اختیار...
     اما آلِ کساء، ساحتِ امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمیدهند        که هیچ ، بال میسوزانن
نقل مشهوری هست از میلان کوندرا با این مضمون که عشق دلیل نمی‌خواد و اگه برای دوست داشتن کسی دلایلی داشته باشی، مثلا محترم یا روشن‌فکر بودنش، اون وقت شایسته نیست اسم احساساتتو عشق بذاری، بلکه تو یه آدم خودپسندی.
نمی‌دونم میلان کوندرا همیشه نظرش این بوده یا بعدها تغییراتی کرده و ما سالهاست هنوز برای همین عقیده‌اش هورا می‌کشیم، اما آدمایی رو می‌شناسم که دلایل زیادی برای عشق ورزیدن به معشوقشون داشتن و دارن و از این «خودپسندی» به نسخهٔ خوشب
برای دخترش خواستگار آمده بود، گویا خودش هم راضی بود اما دختر و پدرش نه!
رو کرد سمت "ص" و گفت "تو باهاش حرف بزن بلکه راضی بشه" !
"ص" هم بلند شد و رفت! 
وقتی برگشت پرسیدن چه خبر؟ چکار کردی؟ ، گفت :
《 پسره ۳۰ و خرده‌ای سالشه، یه‌ بار قبلا ازدواج کرده و یکی، دوتا بچه داره ولی پولداره، خونه داره، ماشین داره، کار داره، همه چی داره، بهش گفتم واسه چی میگی نه؟ نکبت گرفتَتِت مگه؟ یه مرد باید خونه و پول داشته باشه که داره، چی میخوای دیگه؟!" همه‌ی این‌ها را وق
به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست...
اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکار
به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست...
اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکار
آزمایشگاهی که من در آن عضوم، کار آماری انجام می‌دهد. این که من در آمار چقدر ضعف دارم و چطور در این آزمایشگاه دوام آورده‌ام و چطور قرار است باز هم دوام بیاورم، خودش مسئله‌ی مهمی‌است، اما مهم‌تر از آن، رسیدن به این باور است که با اعداد  ارقام و فرمول‌های آماری و یک مشت توزیع نرمال و غیرنرمال می‌توان خیلی چیزها را پیش‌بینی کرد. این در واقع یک جورهایی پیش‌نیاز محسوب می‌شود. خب... واقعیت هم همین است. در همین مدتی که اینجا بوده‌ام، چندین مقال
 
یک ایستگاه اضافه تر می نشینم، بعد از پل مدیریت پیاده می شوم و منتظر می ایستم برای اتوبوسی که یک ایستگاه به عقب برم گرداند. اتوبوس دیر کرده. ساعت را نگاه میکنم. هنوز وقت هست.
پل مدیریت پیاده می شوم . یک نان سنگک! هزار و سیصد تومان که با یک کیسه ی پلاستیکی هزار و پانصد تومان می گذارد روی دستم و فکر میکنم چرا نان هزار تومانی را باید هزار و سیصد تومان بخرم؟ اما چیزی نمی گویم. دلم نمی آید! نانوا مرد سالخورده ی مهربان و آرامی به نظر می رسد که گران فروشی
به قلم دامنه. به نام خدا. اگر خواستید، با این متنم تا آخر بیایید تا از مُخطِّئه بیشتر بدانیم. البته با اجازه و معذرت از اساتید فن.
گرچه فقیه، اجتهادِ مبتنی بر دریافتِ عقل را روشی می‌داند ڪه حُجّیت (=دلیل، برهان) آن به علت استناد به قول و فعل معصوم (ع) است؛ اما فقیهان و مجتهدان شیعه را، مُخطِّئه می‌خوانند؛ زیرا در عین این‌ڪه در استنباط به معصوم (ع) استناد می‌ڪنند، با این وجود، آنان ممڪن است درین استنباط، خطا ڪنند، بنابراین به آنان مُخطِّئه می
پول چندان چیز جذابی برایم نبوده. همین‌که خانه‌ای ساده و پرنور داشته باشم و هرچندوقت‌یک‌بار بتوانم لباس ساده‌ای بخرم و کتابی، برایم کافی به نظر می‌رسیده، که البته در مملکت بی‌صاحب ما همین هم بسیار به نظر می‌رسد. بنابراین نمی‌توانم بگویم وقتی پدرم من را برای برداشتن چادر و کتاب‌هام، از معادلات مالی‌اش کنار گذاشت، چندان سخت بر من گذشت. علاقه‌ای نداشته‌ام با پسرهای آن دوستانی که من را در ضیافت‌های سازمانی دیده بودند و دلباخته شال بست
روغنِ روح
 
7190
به قلم دامنه. به نام خدا. اخیراً خواندنِ این کتاب را تمام کرده‌ام: «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشته‌ی حکیم نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. انتشارات سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱ صفحه. اینک در زیر، فشرده‌ای از آن می‌نویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشه‌ای برگیرند.
 
عکس از دامنه
 
۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنی‌اسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده
فرزندم:
امروز میخواهم تو را از مسئله ای مهم آگاه کنم که در مسیر بندگیِ حق متعال بسیار حیاتی است... 
"فهم" انسان از حقایق شبیه نوریست که پایداری ندارد... بیشتر شبیه یک جرقه است که یک روشنایی ایجاد میکند اما یک روشنایی پایدار نیست...
"چشیدن و ذوق کردن و درک" حقایق شبیه نوریست که پایداری دارد... البته این نور شدت ضعف دارد و شدت و ضعفش هم به وسعت وجودی خود ما بستگی دارد... منتها حتی اگر به اندازه کورسوی شمعی باشد پایداری دارد...
جایگاه فهم و مفهوم، ذهن انس
دانلود کتاب نقد عقل محض ایمانوئل کانت pdf
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی کتاب ایمانوئل کانت: نقد عقل محض «ایمانوئل کانت؛ نقد عقل محض» اثر میشل گریر یکی از مجموعه کتاب‌های «متون محوری فلسفه» است که تاریخ فلسفه را از ...[PDF]ادامه مطلب - چیستی هاchistiha.com › wp-content › uploads › 2018/08 › زیبایی-شناسی-کانتامانوئل کانت، مردی که پایه گذار فلسفه ی مدرن به ... نوشته های کانت تا سال ۱۷۸۱ مربوط به دوره ی پیش از نقادی است که هنوز سه کتاب ... مناقشه برانگیز کان
 نامه ای به یک کاندیدا
سلام؛ می دانم که نه از حالا بلکه از سال پیش و یا شاید پیش‌تر از آن، تبلیغت را آن هم به شکلی نامحسوس شروع کرده ای. می دانم که در سر سودای نماینده شدن داری. شبها با رویای تصرف صندلی مجلس به خواب می روی و هر روز در صدد راهی تازه برای نفوذ در قلب مردمی.
آری باید از هر آنچه می توانی بهره بگیری تا دلها را ولو در حد یک رای تصرف نمایی. احساسات، مذهب، انسانیت و قلم نیز می‌توانند ابزارهایی باشند در خدمت اهدافت.  
شاید از این طریق بتوا
روان شناس و علم روانشناسی در کشور ما جا نیفتاده است.
نه برای نهادِ سیاست و تصمیم‌گیری، و نه برای افراد جامعه. البته دلایل متفاوتی می‌تواند
داشته باشد. یکی‌اش هم به نظرم خودِ روانشناس‌ های ایران هستند؛‌ در این سه چهار
دهه‌ی اخیر چنان در یک لاکِ فردگراییِ افراطیِ کُمیک فرو رفته‌اند که انگار آدمیزاد است و تفکراتش.

همینکه تفکراتش خوب و مثبت شود دیگر بس است. دیگر، نظام اجتماعی، طبقه‌ی اجتماعی،
نهاد سیاست، نظام اقتصادی، جغرافیا، آگا
روان شناس و علم روانشناسی در کشور ما جا نیفتاده است.
نه برای نهادِ سیاست و تصمیم‌گیری، و نه برای افراد جامعه. البته دلایل متفاوتی می‌تواند
داشته باشد. یکی‌اش هم به نظرم خودِ روانشناس‌ های ایران هستند؛‌ در این سه چهار
دهه‌ی اخیر چنان در یک لاکِ فردگراییِ افراطیِ کُمیک فرو رفته‌اند که انگار آدمیزاد است و تفکراتش.

همینکه تفکراتش خوب و مثبت شود دیگر بس است. دیگر، نظام اجتماعی، طبقه‌ی اجتماعی،
نهاد سیاست، نظام اقتصادی، جغرافیا، آگا
 
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه(+)
آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عش
  فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها